کوچینگ در هزارتوی نسل هزاره


مقدمه‌ی اول

قصه ی اول: «دستاتو بذار روی سرت… این خونه در محاصره‌ی کامله…» این جمله؛ با کمال تعجب به زبان انگلیسی هم از بلندگوی آدم‌های اطراف خانه‌ی دوست ماکسیم، پخش شد. همین که بلافاصله خواست تا هاردرایو را از پنجره به بیرون پرتاب کند؛ ناگهان سی جفت چشم یونیفرم پوش را دوخته به پنجره دید. دختر ترسیده و گریان؛ می‌دید که جماعت پلیس فرانسه و آدم‌های مشکی پوشی که انگلیسی حرف می زدند؛ دوستش  ماکسیم را دستبند زده؛ از اتاقش به بیرون هل می‌دهند.

طبیعی است که «ماکسیم» یک اسم مستعار باشد… اما او جوانترین هکری است که در سن 18 سالگی؛ به درآمد ماهیانه یک میلیون دلار رسید و البته بعد از اینکه در زندان؛ به کارهای بدش فکر کرد؛ الان در یک شرکت خدمات سرویس ایمنی در ایالات متحده مشغول به کار است.

قصه‌ی دوم: «دعوت می شود از خانم کهکشان باسو؛ برای دریافت جایزه ی بین المللی صلح کودکان…» صدای بلندگوهای سالن باشکوه آکادمی حقوق لاهه که به صدا درآمد؛ چشم‌ها به سمت نوجوان 16 ساله‌ای چرخید که با لبخندی پهناور به سمت سن می‌رفت… . کهکشان شانزده ساله؛ هندی الاصل، ساکن دبی؛ از شش سالگی، در امارات؛ از همسایگان شروع به ایجاد تغییر به نفع محیط‌زیست کرد. او اکنون مدیر یک مرکز خیریه با صد شعبه در صد کشور است و الهام بخش بسیاری از بزرگسالان دغدغه‌مند در حوزه‌ی محیط زیست.

مقدمه‌ی آخر

این  هر دو تصویر؛ هر دو قصه؛ هر دو اپیزود؛ دو رو ی یک سکه‌ی اجتماع جامعه‌ی جهانی‌اند. سکه‌ای که هنوز از رونق نیفتاده. سکه‌ای که  اتفاقاً؛ ما در هر نقشی که هستیم؛ خواه والد باشیم، خواه معلم و استاد؛ خواه صاحب کسب‌وکار باشیم خواه تصمیم‌گیر و تصمیم‌ساز حاکمیت؛ خواه کوچ باشیم خواه یادگیرنده‌ی کوچینگ؛ اگر به درستی آن‌را پس‌انداز کنیم، سود و عواید و فوایدش؛ به اقصی نقاط و طبقات جامعه خواهد رسید. سکه‌ای که ضرب شده با نام قوم «زومر» است! سکه‌ای به نام «پادشاهی نسل هزاره»! سکه‌ی زرینِ «زِد»!

 لطفا برای مطالعه‌ی ادامه‌ی مقاله، به مجله «کوچ‌مگ، شماره ۲ و ۳» مراجعه فرمایید.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *